Little Hideen

loneliness

Friday, December 02, 2005

دوستتان دارم

توی این بیست‌وچند سالی که از زندگیم می‌گذرد، خیلی از دوستان دور و نزدیکم را از خود رنجانده‌ام. همیشه یک حرکت نابجا یا یک حرف که نمی‌باید می‌گفته‌ام گفته‌ام، یا این‌که بی آن که فکرم را به کار بیندازم حرفی زده‌ام، که موجبات رنجش دوستانم را فراهم‌آورده‌است. خیلی از آن‌ها با سعه‌ی صدر اصلا به رویم نیاورده‌اند و از خبط و خطاهای ریز و درشت فراوانم گذشته‌اند. آن چنان با مهر برخورد کرده‌اند که هرگز نگذاشته‌اند بفهمم که از من کدورتی بر دل‌شان مانده‌است. بزرگواری‌های آدم‌هایی که کنارشان بوده‌ام، گاهی حسادتم را برانگیخته‌است. چطور می‌توانند، از کنار کارهای رنجش‌آور دیگران به آسانی عبور کنند و خطاهای فاحش چون منی را نادیده‌بگیرند و اصلا به رویشان نیاورند که چنان خطاهای بزرگی در قبال آن‌ها از من سرزده‌است. چطور دیده‌اند که من همه‌ی زحماتشان را نادیده‌گرفته‌ام و اصلا به روی خودشان نیاورده‌اند. گاهی هم این خطاهایم به نحوی بر من آشکار می شده‌است. مثلا دوست دیگری تذکرمی‌داده‌است و یادآوری می‌کرده؛ فلانی! این کارت خیلی بد بود. آن وقت من تازه نشسته‌ام و به کارهایی که کرده‌ام و حرف‌هایی که زده‌ام فکرکرده‌ام. و دیده‌ام وای بر من. چطور همچین حرفی از دهان من صادر شده؟ چطور چنین عملی انجام‌داده‌ام و اصلا متوجه هم نشده‌ام که چنین اشتباه بزرگی مرتکب‌شده‌اند. اینش بد است. لااقل متوجه کارهایی که انجام‌می‌دهی باش، پسر!
تازه از این به بعدش اول بدبختی است. دیگر فکر این که چرا؟ آخر چرا این را گفته‌ام، آن را کرده‌ام؟ از ذهن بیرون نمی‌رود که.
چطور به او بگویم، که بابا به خدا منظور من این نبود؟ به خدا اشتباه‌کردم. به خدا غلط کردم. چطور معذرت‌بخواهم؟ مگر دیگر فایده‌ای هم دارد؟ آب از جوی به‌در رفته است؛ از سر گذشته‌است. و مگر یک دوست آسان یار آدم می‌شود که به این آسانی، به این بی‌خیالی بگذاری از تو مکدر گردد؟ آخر چرا؟ چرا حواست جمع گفتار و کردارت نیست؟ مگر چیزی مهم‌تر از این توی زندگی تو وجود دارد؟ پسر تو دیگر بزرگ شده‌ای. تا کی می‌خواهی مواظبت از گفتار و اعمالت را بزرگ‌ترها بر عهده داشته‌باشند؟ تا کی دیگران باید اشتباهات تهوع‌آورت را به تو یادآوری‌کنند؟ این‌ها همین‌طور توی سرم می‌چرخند. بعد می‌روم و معذرت‌می‌خواهم. ولی این معذرت‌خواهی‌ام کار را بدتر می‌کند. آن‌ها مکدرتر می‌شوند. این عذرهایت از آن گناهت هم بدتر است. چه کنم؟ گفته‌اند این ندای همیشگی معنویان است: "چه‌کنم؟" از معنویت فقط همینش به من رسیده‌است. یک چه‌کنم بزرگ در برابر این‌همه خطایی که در روز از من سر می‌زند. اطرافیانم را می‌رنجاند، زیان و آسیب‌می‌رساند ومن که نمی‌توانم وجود مفلوکم را از بین آن‌ها به‌در بیرم، با همین "چه کنم؟" می‌مانم. خدایا! کاش زودتر از آن‌که یادم بدهند چه بگویم، یاد می‌گرفتم که چه نگویم! کاش به‌تر از آن که به یادم باشد چه بکنم، به یادم می بود که چه نکنم! خدایا از همه‌ی بندگانی که ظلمی بر آن‌ها روا داشتم عذرخواهی‌می‌کنم. کاش می‌شد که به آن‌ها بگویم که چقدر دوست‌شان دارم. کاش‌! این موهبتی که بر من ارزانی فرمودی، این دوست‌داشتن، نشان‌دادنی بود!

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home